موضوع را با طرح سئوالی آغاز میکنم، آیا تورم و گرانی می تواند به ارتقای سطح کیفی هنر های تجسمی کمک کند یا برعکس؟
در جامعه ای که هیچ ارزشی نه برای علم مانده نه هنر، آیا انتظار افزایش کیفیت محصولات و خدمات و کاهش قیمت ها توقع بجایی است؟ دوست داریم نظر شما را هم در پایان بشنویم.
راستش را بگویم حکایت تاکسی و ترافیک است. از آن ور اعتراض داریم، که چرا جماعت تاکسی ران هرجا که دلشان خواست، ترمز می گیرند و هر زمان که دلشان خواست حرکت می کنند؟! یکی نیست بگوید آخر پدر صلواتی تو که خودت وسط خیابان وایمیستی و همانجا هم مسافرکش محترم را مجبور به توقف میکنی، تا تو را به مقصد برساند، چطور انتظار داری که او هم بغل بزند و انتظار داشته باشد تو سوار تاکسی بعدی نشوی؟! خب معلوم است که نتیجه اش همین می شود.
حال مقصود از این مثال و این حکایت چه بود؟ برایتان بگویم که در بسیاری از موارد، شاهد چنین وضعیتی هستیم، که در نهایت نمی دانیم یقه چه کسی را بگیریم و چه کسی را مقصر بدانیم؟ کسی که وارد مغازه می شود و فقط به دنبال پایین ترین قیمت هاست، آیا از دیدگاه خود چطور به قضیه می نگرد؟ آیا متوجه نیست که چه ضربه ای به زحمت یک استاد قدیم کار وارد می شود؟ کسی که از بچگی، شاگردی کشیده، پادوی این و آن بوده تا ذره ذره از دریای بیکران علم و هنر، اندک جرعه هایی بنوشد و بتواند در آینده خدمتی به جامعه خود کرده باشد، آیا امروز باید برای پول و امرار معاش، محصول و یا خدمتی را بدون رعایت هیچ اصول و قواعدی درست و به مشتری ارائه بدهد؟ آیا اصلا چنین افرادی باید دغدغه نان داشته باشند؟! اینجا انگشت اتهام را به کدام سمت بگیریم.؟مسئولین یا خود ما؟ چرا در هیچ موردی واژه کیفیت دیگر معنایی ندارد؟ اصلا مگر در موارد کم اهمیت تر می توان حرف از کیفیت زد؟ چاره کار کجاست و راهکار را میتوان در چه دید؟ آیا می توان از مردم انتظار داشت که محصولات و خدماتی را که نیاز مبرم نیست مطالبه نکنند،مگر از روی رفاه؟که شاید از این طریق مانع افت کیفیت محصولات شد. شاید در جواب بگویید خب فقیر و بیچاره ها دل ندارند؟ احساس ندارند؟یا بگویید من نوعی هم دوست دارم تابلوی زیبایی از یک هنرمند نامی یا معمولی داشته باشم. یا من هم دوست دارم مثلا بجای یک تخته معمولی، تخته ای نفیس و هنری داشته باشم و مثال ها و جوابهایی از این قبیل...
راستش را بخواهید من خود جوابی ندارم که بدهم و نمی دانم حق با کیست و این مسئله حتی تا بحث تغذیه و بهداشت و درمان ما هم رسوخ کرده، بطوریکه چند وقت پیش شنیدم، دندانپزشکان دوره گرد هم به همه دردهای ما اضافه شده اند. اشخاصی ساک به دست، خانه به خانه می گردند و کارشان شده کشیدن دندان، عصب کشی، پر کردن و روکش و... کاری که مثلا باید فردی تحصیل کرده و با تجربه آن را انجام بدهد نه چنین افرادی. جالب اینجاست خود ما هم طالب چنین خدماتی هستیم.
طرف میگفت وقتی مردم به سلامتی خودشان رحم نمی کنند و بجای برنج کشت، برنج مصنوعی و شیمیایی می خورند، چه توقعی از این خلق خدا داری؟ من چه جوابی دارم که بدهم؟ اینجا همانجاست زبان بند می آید و قاصر از هر نطق و بیانی...
حرف در این باره زیاده، خلاصه کلام آخر سر نفهمیدیم آن بابایی که دستش به دهانش می رسد او چرا دیگر؟ او از چه چیزی می ترسد؟ به هر حال هر کسی طرز تفکراتی دارد، دوست داریم با نقطه نظراتتان در این بحث شراکت داشته باشید، تا دیدگاه های شما را هم بدانیم.