راجر فدرر، تنیسور معروف، در سن 33 سالگی و درحالیکه در طول دوره ورزش خود در 17 رقابت گراند اسلم ( مهمترین رقابت در دنیای تنیس حرفه ای در سطح جهان) به قهرمانی رسیده بود، در یک مصاحبه گفت: «فکر می کنم همچنان می توانم بازی خودم را ارتقا دهم». جمله راجر فدرر خلاصه ای از مفهوم «طرز فکر رشد» است که روانشناس آمریکایی، کارول دووِک (Carol Dweck) آن را در نظریه «طرز فکر» (Mindset Theory) توضیح می دهد. طرز فکر رشد (Growth Mindset) به معنی اشتیاق به یادگیری، رشد، خودسازی مداوم و توانمند سازی خود برای غلبه بر چالش ها و مشکلات از طریق پایداری و تلاش کردن است. در مقابل، طرز فکر ثابت (Fixed Mindset) به این معنی است که شایستگی ها و استعدادهای فرد (مثل هوش یا خلاقیت) در ذات و خمیره افراد حک شده و غیرقابل تغییر است. افرادی که طرز فکر ثابت دارند، بیشتر علاقه به تایید و اثبات توانمندی خود دارند تا علاقه به بهبود و ارتقای آن. البته طرز فکر یک فرد لزوما طرز فکر رشد یا طرز فکر ثابت نیست؛ ممکن است فرد در در برخی امور طرز فکر ثابت و در برخی امور طرز فکر رشد داشته باشد، چون شخصیت انسان پیچیده است و ابعاد مختلفی دارد. مهم این است که فرد بداند در هر کدام از جنبه های زندگی خود، کدام نوع طرز فکر را به کار می گیرد و این طرز فکر چه پیامدهایی دارد.
یکی از تجربیات مهمی که باعث شد تا خانم کارول دووک، نظریه طرز فکر را ابداع کند مربوط به دوران مدرسه او و نحوه برخورد معلم ها با دانش آموزان بود. خانم دووک، معلمی به نام خانم ویلسون داشت که دانش آموزان را بر اساس ضریب هوش (IQ) در کلاس طبقه بندی می کرد و صندلی های خاصی را به آنها اختصاص می داد. همچنین، دانش آموزانی که ضریب هوشی پایینی داشتند از برخی فعالیت های کلاسی محروم می شدند. هرچه نمره دانش آمیز بالاتر بود، صندلی های ردیف های جلوتر به او اختصاص می یافت و صندلی های کلاس به این ترتیب بین دانش آموزان تقسیم می شد. در واقع این سیستم پاداش و تنبیه که معلمِ خانم دووک در کلاس پیاده می کرد، به این معنی بود که ضریب هوشی معیار اصلی توانمندی ذهنی و شخصیتی است. خانم دووک، معتقد بود که این روش باعث شده بود تا دانش آموزانی که بر اساس تست ضریب هوش، صندلی های بهتری را در کلاس داشتند همیشه از شرکت در آزمون های بعدی بترسند، چون نگران از دست دادن جایگاه خود بودند و در نتیجه این دانش آموزان از شرکت در چالش ها و آزمون ها تا حد ممکن دوری می کردند. وقتی که از خانم دووک پرسیدند که شما در آن کلاس درس در کدام صندلی می نشستید، او مکثی کرد و به آرامی گفت که عمدتا در صندلی های ردیف اول می نشستم اما این وضعیت ناپایدار بود و بعد از هر آزمون، جای دانش آموزها عوض می شد. دووک معتقد بود که این روش هم برای دانش آموزانی که در صندلی های ردیف اول جای می گرفتند و هم برای دانش آموزان ردیف های بعدی تاثیر منفی داشت. در واقع این تجربه بعدها اساس نظریه طرز فکر خانم دووک قرار گرفت. از نظر او، تشویق هوش بالا منجر به عدم تلاش برای یادگیری و شکست خوردن در چالش های زندگی می شود، زیرا فرد همواره می ترسد که جایگاه خود را از دست بدهد. اما در برابر، تشویق یادگیری و تلاش باعث می شود که فرد از مواجهه با چالش ها نترسد و همیشه مشتاق باشد که با درگیر شدن با چالش ها، چیزهای جدیدی یاد بگیرد و از آنها عبور کند. تشویق هوش بالا باعث می شود که فرد همیشه خودش را با کسانی که از خودش پایینتر هستند مقایسه کند و در نتیجه مهارتهای او گسترش و رشد پیدا نمی کند و فرد در جایگاهی که هست ثابت باقی می ماند. اما تشویق تلاش و یادگیری باعث می شود که فرد همیشه خودش را با افراد بهتر از خودش مقایسه کند و در نتیجه برای پیشرفت خود بجنگد و پشتکار نشان دهد، در نتیجه این فرد روز به روز پیشرفت می کند. کارول دووک در پژوهش های خود متوجه شد که کودکان رفتارهای متفاوتی در مواجهه با مشکلات و موانع دارند. دووک مشاهده کرد که برخی از کودکان در مواجهه با مشکل خیلی زود و به راحتی دچار ناامیدی می شوند و در مقابل، برخی از کودکان هستند که چالش را دوست دارند و مشتاق اند که چالش را حل کنند و پشت سر بگذارند. این مشاهدات، باعث شد که دووک بعدها مطالعات خود را گسترش دهد و به تدریج این نظریه را در بزرگسالان و در اموری مثل موفقیت های دانشگاهی و شغلی، سلامتی و روابط اجتماعی و عاطفی به کار بگیرد. دووک همچنین در مطالعه ای دیگر، طرز فکر افراد را در مورد هوش، شخصیت، ویژگی اخلاقی و گروه های اجتماعی را از طریق یک پرسشنامه مورد سنجش قرار داد. مثلا در زمینه هوش، از افراد درخواست کرد که میزان موافقت خودشان را با این دو ایده بیان کنند. 1. شما میزان مشخصی هوش دارید و خیلی نمی توانید این میزان را تغییر دهید 2. فرقی نمی کند که چه میزان هوش دارید، شما همیشه می توانید تاحدودی آن را تغییر دهید. کسانی که با ایده اول موافق بودند، طرز فکر ثابت داشتند و در مقابل کسانی که با ایده دوم موافق بودند طرز فکر رشد در آنها مشهود بود. از نظر دووک، شیوه تعلیم و تربیت کودک توسط والدین و معلمان در سالهای اولیه کودکی، نقش خیلی زیادی در ایجاد طرز فکر آنها دارد. دووک در پژوهش هایش نشان داد که تحسین کودک به دلیل توانمندی و هوش منجر به شکل گیری طرز فکر ثابت و در مقابل تحسین کودک به دلیل تلاش هایش منجر به شکل گیری طرز فکر رشد در کودک می شود. در پژوهشی دیگر، دووک با کمک یکی از همکارانش، به این نتیجه رسید که نگرش والدین نسبت به «شکست خوردن»، نقش مهمی در طرز فکر کودک دارد. والدینی که شکست را نوعی ناتوانی می دانستند، به کودکانشان طرز فکر ثابت را القا می کردند و والدینی که شکست را نوعی چالش برای یادگیری و عبرت می دانستند، طرز فکر رشد را در کودشان تقویت می کردند.
نظریه طرز فکر در حوزه های مختلفی وارد شده؛ برای مثال در حوزه کسب و کار، مدیریت، روابط عاطفی و ورزش خیلی ها از نظریه طرز فکر استفاده می کنند تا در این امور موفقیت بیشتری کسب کنند و در مواجهه با موانع و سختی ها طرز فکر بهتری داشته باشند. دووک و افرادی مانند استرنبرگ و هُرواس (Sternberg and Horvath ) در نظریه طرز فکر بر این ایده تاکید دارند که هوش قابلیت ارتق دارد و از طریق تلاش و کوشش توسعه پیدا می کند. بنابراین نظریه طرز فکر، نوعی نظریه یادگیری است که بر عناصر اجتماعی بیش از عناصر ژنتیکی تاکید دارد. دووک، بلک ول و ترژسنیفسکی، در پژوهشی که در سال 2007 انجام دادند با بررسی دانش آموزان دبیرستانی به این نتیجه رسیدند که طرز فکر و دیدگاه دانش آموز در مورد چیستی هوش، بر عملکرد آنها در درس ریاضی تاثیر بسیاری دارد. یعنی دانش آموزانی که معتقد بودند هوش قابل ارتقا است و با تلاش می توان قابلیت های هوش را افزایش داد، در درس ریاضی نمرات بهتری می گرفتند. البته در حوزه نظریه طرز فکر، به جز کارول دووک، افرادی مانند ساگیو و اشوارتز (Sagiv and Schwarts) و کریس آرگریس (Chris Argyris) هم در این زمینه نظریه پردازی کرده اند. ساگیو و اشوارتز، مبدع «نظریه عاملیت طرز فکر» بودند و بیشتر بر روی جنبه های فرهنگی طرز فکر و طبقه بندی تیپ های شخصیتی بر اساس ارزشهای ذهنی پژوهش کردند. کریس آگریس هم نظریه «طرز فکر مولد و دفاعی» را به جهان معرفی کرد. بنا بر نظریه طرز فکر مولد و دفاعی، دو نوع طرز فکر در سازمانهای اجتماعی وجود دارد که عبارتند از طرز فکر مولد و طرز فکر دفاعی. طرز فکر مولد به معنای دنبال کردن دانش معتبر و قابل آزمایش است. این طرز فکر به دنبال گسترش شناخت و آزمون کردن استدلال ها می رود. اما طرز فکر دفاعی به معنی محافظت از نگرشی است که فرد در ذهن خود دارد و چنانچه استدلال ها و اطلاعات جدید این ذهنیت را مورد سوال قرار دهد، فرد از حقیقت عقب نشینی می کند. از نظر آگریس، طرز فکر دفاعی منجر به یادگیری بر اساس اطلاعات نادرست می شود. به طور کلی نظریه پردازان طرز فکر، معتقدند که باورهای ما در مورد استعداد و هوش و شخصیت، بر انگیزه ها، گرایش ها و رفتارها تاثیر می گذارد و در روند یادگیری بسیار موثر است. شِنک (shenk)، یکی دیگر از نظریه پردازان طرز فکر، در بررسی های خود به این نتیجه رسید که باورهای ما در مورد هوش، تاثیر زیادی بر عملکرد ما دارد. به عبارت دیگر، از نظر شنک، موفقیت محصول طرز فکر است. پژوهشهای شِنک نشان می دهد که وقتی دانش آموزان معتقد باشند که میتوان هوش را توسعه و ارتقا داد، تلاش و انگیزه بیشتری برای یادگیری نشان می دهند. در انتها، شاید مهم ترین درسی که می توانیم از نظریه طرز فکر بگیریم این باشد: هر مسئله ای در زندگی، چالش و تجربه ای برای یادگیری و افزایش انگیزه و تلاش است و نه آزمون توانمندی یا ناتوانی ...
منابع:
- Bernecker, Katharina, Job, Veronika (2019) Mindset Theory, Social Psychology in Action, (https://doi.org/10.1007/978-3-030-13788-5_12)
- Gollwitzer, Peter (2016) Theory,Encyclopedia of Personality andIndividualDifferences,(https://www.researchgate.net/publication/312340264)
- Hammond, Daniel, mindser theory, https://opentext.wsu.edu/theoreticalmodelsforteachingandresearch/chapter/mindset-theory/